جدول جو
جدول جو

معنی رحم مند - جستجوی لغت در جدول جو

رحم مند
(رَ مَ)
رحیم. رؤف. مهربان. که رحم و شفقت داشته باشد:
ای خدا بگمار قومی رحم مند
تا ز صندوق بدان ما را خرند.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ حِ بَ)
کمربندی که با آن رحم های افتاده به پایین و یا رحم هایی را که استقرار غیرطبیعی دارند می بندند تا بصورت طبیعی درآید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(صِحْ حَ مَ)
صحیح المزاج. تندرست. رجوع به صحت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خداوند رای. بارای. باتدبیر. عاقل. خردمند. باعقل. بخرد:
خنک مرد دانندۀ رای مند
به دل بی گناه و به تن بی گزند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رودی است در جنوب ایران که از رودهای مهم حوضۀخلیج فارس محسوب می گردد. دارای دو شعبه مهم است: یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سرچشمه گرفته موسوم به ’قراقاچ’ و دیگری از کوه بزپار جاری شده در ’پسی رودک’ به آن متصل می گردد و رودهای دیگر مانند شوررود و غیره به آن ملحق شده در شمال زیارت وارد دریا می شود. شعبه اصلی این رود یعنی قراقاچ دارای پیچ و خم زیاد و آبشارهای متعددی است که از کوههای ساحلی گذشته در موقع ذوب برفها رسوب زیاد با خود به دریا می برد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 74 و 79)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
یا رحم آمدن بر کسی. ترحم کردن. رقت نمودن. دلسوزی کردن. رحم کردن:
ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من
آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من.
سعدی.
مگر در دل دوست رحم آیدم
چو بیند که دشمن ببخشایدم.
سعدی.
پدر ترا دیدم آن زمان مرا بر او رحم آمد. (انیس الطالبین ص 170). فقاعی را بر حال ما رحم آمد. (انیس الطالبین ص 220)
لغت نامه دهخدا
کمربندی که با آن رحم های افتاده به پایین و یا رحم هایی را که استقرار غیر طبیعی دارند می بندند تا بصورت طبیعی در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای مند
تصویر رای مند
خداوند رای، با تدبیر، عاقل، خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
نماینده رحم، در اصطلاح پزشکی آینه یا دستگاهی که بوسیله آن درون رحم را ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم آمدن
تصویر رحم آمدن
رقت نمودن، ترحم کردن، دلسوزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحت مند
تصویر صحت مند
تندرست صحیح المزج
فرهنگ لغت هوشیار
سالم
دیکشنری اردو به فارسی